موضوع بحث درمورد حق وباطل است
ابتدا امیر المؤمنین سلام الله علیه تناقضى را که در زندگى بشرى میان حق وباطل است
بیان مىکند،مىدانیم که از نظر تعریف فلسفى تناقض بین دو مفهوم ودو
مقوله وقتی متصور است که جمعشان ممکن نیست و رفعشان هم همینطور
،یعنى یکى از اینها الزاما باید باشد،در این صورت ما بین وجود و عدم مىگوئیم
تناقض هست،یعنى یک چیز یاهستیا نیست،نمىشود هم باشد و هم نباشد
،ونمىشود هر دو هم باشد.
حال استمداد مىجوئیم از کتاب لغت،من(لسان العرب)را در فرصتى کهبود
ملاحظه کردم،دیدم که حق و باطل را یکى از نظر مفهومى معنا مىکند یکى
از نظر مصادیق از نظرمفهومى مىگوید:«الحق نقیض الباطل»به بیان باطل
هم کهمىرسد اولین مطلبش این است:«الباطل نقیض الحق»باطل به چیزى
مىگوئیم کهنقیض حق است،حق چیست؟
حق چیزى است که نقیض باطل است،پسحق چیست و باطل کدام است؟
باز از لغت استمداد مىجوئیم،در معنى لغوى وریشهاى حق مىگوید:
«حق یحق حقا اذا ثبت»حق به چیز ثابت مىگویند به چیزپایدار،به چیز
استوار،محکم و متناقض آن مىشود باطل،باطل یک چیز و شىء ناپایدار،
پوچ،و امر ضایع«بطل بطلانا اذا ضاع»وقتى باطل مىگویند که ضایع است،
تباه است،پوچ است،هیچ است،پس از دیدگاه لغت،حق به طور کلى بهامر
و چیز ثابت و پایدار گفته مىشود،باطل در مقابل آن به چیز غیر
ثابت،ناپایدارو غیر دائمى،موقت،گذرا و هر تعبیر دیگرى که مناسب باشد،گفته
مىشود.
اما مصادیقى که در کتابهاى لغتبه عنوان حق و باطل تعیین شده،خداوند متعال
حق استیا اسم خداوند متعال و از جمله اسماء ذات ذوالجلالاست و در
مقابل ابلیس،در روایات فراوان وارد شده که باطل است،یعنى ابلیسیا
شیطان به عنوان مصداق باطل معرفى شده است.
در نهج البلاغه همین مفهوم و معناى لغوى حق محفوظ است و آن همانتقابل
با باطل است
،وقتى لفظ حق گفته مىشود،مقابلش باطل است،وقتى باطلگفته مىشود،
مقابلش به اصطلاح حق است،امیر المؤمنین مواردى را که در کلیتحق و باطل
مطرح مىکند که به نمونههایى اشاره خواهیم کرد.
حق و حقوق به مفهوم اصطلاحى کلمه در نهج البلاغه زیاد است،و آن همبا اقسام
مختلفى آمده،مثلا:حق الهى و حق بشرى و در حق بشرى هم،حقولات و زمامداران
،حق ملت،امت و حق مالى و امثال اینها حتى نکته ظریفترآنکه در نهج البلاغه
مواردى وجود دارد که امیر المؤمنین براى اشیاء حق معینمىکند،مىفرماید:که این
شمشیرها حقى دارند،و در سیره رسول الله صلواتعلیه هست که در یکى از
جنگها پیامبر شمشیر را به دست گرفت و فرمود: کیست که حق این شمشیر را
ادا کند؟پرسیدند یا رسول ا...حق این شمشیرچیست؟فرمود:حق این شمشیر این
است که آنقدر با آن جنگ کنند و بر سردشمن بکوبند تا شکسته شود،افرادى بلند
شدند و گفتند:ما مىتوانیم حق اینشمشیر را ادا کنیم،پیغمبر فرمود:بنشینید تا اینکه
ابو دجانه بلند شد و پیغمبر همشمشیر را به دست او داد و او با تبختر در میان
سپاه و در حضور رسول ا...راه رفتو شمشیربازى کرد،پیغمبر فرمود:«تلک
مشیة یبغضها ا...الا فى هذا الموطن»اینیک نوع راه رفتن متبخترانه است،یک
نوع راه رفتنى است که خدا آن رادوست ندارد جز در میدان جنگ.
مواردى که حق به معناى حقوق،چه حقوق الله،چه حقوق الناس،چهحقوق به
اصطلاح مختلفه،که در نهج البلاغه وجود دارد،به نظر مىآید که اینغیر از
بحثحق و باطل است،یعنى حق و باطل غیر از این است که ما از حقوقبحث
کنیم،توجه داشته باشید که بحث ظریفى است که در همه موارد،استعمالاین حق
و باطل را خواهیم دید،حتى در زمینه حقوق و آن نسبت محفوظ است،وقتى
صحبت از این است که والى و ملت و امتحقى دارند،یعنى آن سلسلهمطالبى که
به عنوان حق براى والى،براى ملت و امت ملحوظ شد که ضد آنها وخلاف آنها
همان باطل است،پس وقتى امیر المؤمنین براى شمشیر حقى بیانمىکند،اگر آن
حق ادا نشود باطل استیعنى همان شمشیر و سلاح را درغیر موردش به کار
بردند و کما ینبغى از آن استفاده نکردهاند.
در رابطه حاکم و محکوم علیه،در رابطه امت و زمامدار اگر از طرفحاکم و از
طرف ملت مسائل آن رعایتشود،این حق است اگر حاکم آنمسائل را در نظر
نگیرد و لحاظ نکند این باطل است و همینطور ملت،بنابر این،این طور نیست که
در زمینه مباحثحقوقى آن ذهنیت را پیدا کنیم که حثحق وباطل در آنجا نیست،
چرا که آنجا حق مطرح است،مثل حق والى،حقحاکم،حق امت و ملت و حق شىء
،لذا در همه اینها باطل در مقابلش قرار دارد.
من در یک نظر گذرا تقریبا بیست و چند مورد را یادداشت کردم و دیدم کهامیر
المؤمنین سلام الله علیه بطور کلى در رابطه با حق و باطل مطالبى را فرموده که
اینها غالبا متضمن نکات بسیار جالبى است،هم از نظر روانشناسى اجتماعى،و
هم از نظر بیان انگیزههاى مختلف اجتماعى که انسانها را به طرف باطلمىکشاند
و از حق دور مىسازد.
اینها در لابلاى سخنان امیر المؤمنین سلام ا...علیه آمده،براى اینکه بهفرموده علامه
طباطبائى رضوان ا...علیه با اصل قاعده جلب و تطبیق مامىخواهیم از آن در
زندگى بهره بگیریم،و آیات قرآنى را در زندگانى امروزیمانمو به مو اجرا کنیم،
و انصافا نهج البلاغه هم در این زمینه بسیار مىتواند الهام بخشباشد مطالبى که
مولا در زمینه مسائل مختلف از جمله در مسئله حق و باطل قرنهاپیش بیان فرموده
،کلا خطاب دارد به محیطهاى ما،و جامعههاى امروزى،ودر واقع مىتوان گفت
بیانات امیر المؤمنین از یک کلیت و قانونمندى بر خورداراست که امروز مىتواند
کاملا روشنگر فکر و زندگى ما باشد
اولین معنایى که اشاره مىکنم،ملموسترین معناى حق و باطل است،وآن تقابل و
تناقض این دو مفهوم است که بطور کلى این گونه مطرح مىشود،امیر المؤمنین
سلام ا...علیه هم در نهج البلاغه ان را به همین صورت سربسته وکلى بیان فرموده،
از جمله در خطبه 69 مىبینیم که امام مىفرماید:«لا تعرفون الحقکمعرفتکم الباطل»
شما آنگونه که باطل را مىشناسید حق را نمىشناسید،خطابامیر المؤمنین به مردم
عصر خودش است،اما به صورت یک بیان کلى که شما ازروى انس،عادت،تناسب
،و هر عاملى که مىتوان آن را بررسى کرد،با باطلآشناترید تا حق.وقتى محیطى،
جامعهاى،ملتى و مردمى از نظر فرهنگى و سوابقذهنى و آداب و رسوم زندگى
اینگونه بار آمدهاند طبیعى است که با باطلمانوستر و آشناتر و مالوفتر است و
با آن چیزى که نسبتبه آن ناآشنا است،یعنى حق بیگانه است،امیر المؤمنین در
نهج البلاغه خیلى زیاد درد دل دارد و مردمزمان خود را مذمت و سرزنش و
نکوهش مىکند مولا در واقع آن ویژگى وخصوصیتى که یک ملت و یک مردمى
ممکن است داشته باشند و به لحاظمجموعه فکرى حاکم بر آنها،با باطل بیشتر
مانوسند بیان مىکند،ما امروز اینبیان امیر المؤمنین را به صورت یک قانون
بسیار دقیق مىبینیم که در جامعه حاکماست،امروز کشورهاى غرب و ابرقدرتها
دنیا را جز جاهایى که انشاءا..