سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حق وباطل تیغی دولبه

نظر

 

              آیا همه حق دارند؟!

یکی از اساسی ترین نقد های که غرب به دین مبین اسلام وارد

 می کند موضع تساهل و یا همان پلورالیسم است. در واقع مدعیان

بر این باورند که اعتقاد به حقانیت دین مبین اسلام به خودی خود

موجبات تصلب و پا فشاری بر انگاره های دینی می شود و از این

رو جایی برای تساهل و تسامح بین بشر و پلورالیسم باقی نمی

گذارد. در واقع فحوای کلام این منتقدان بر آن است که اساسا به

دلیل نامحسوس بودن و غیر ملموس بودن انگاره های دینی نمی

توان تصمیم روشنی در خصوص " حقانیت " گرفت و از این رو برای

 آنکه " صلح کل " در میان ابنای بشر پدید آید بهتر است " حق " را

 به همه داد و این امور را در حیطه مسائل شخصی محدود و محصور

 نمود. از این روست که عبارت " حق " که می توان گفت اساس دین

 اسلام است در دنیای امروز و ادبیات کفرآمیز و مادی سکولار کلمه

بسیار خطرناکی محسوب می شود. به عبارت دقیق تر امروز

سکولاریسم به دنبال حذف مفهوم "حق" از ادبیات جهانی است.

 اما آیا تساهل حقیقی که می توان آن را مولفه ای مهم در زندگی

 مسالمت آمیز بشر دانست به معنای اعاده حق به تمام افراد است؟!

 آیا معنای پلورالیسم عبور از حقانیت هاست و یا اینکه برای دستیابی

 به یک زندگی مسالمت آمیز می توان نوع دیگری از تساهل را به

 اختیار گرفت

 

 بسیاری از صاحب نظران و اندیشه وران بر این باورند که اساسا مسئله پلورالیسم دینی

  و یا همان قرائت های مختلف و همسطح از فحوای دین برگرفته از روح شکاک

 اندیشه های غربی است. مع الاسف پس از رنسانس و با آغاز دوران پست مدرنیسم

  من خودبنیاد گر در مورد هر آنچه که هست به شک افتاده است. حتی امروز عقلانیت

در غرب عقلانیت را هم مورد شک و تردید قرار داده است که در نوع خود جالب

  به نظر می رسد!در این گفتمان فکری که همه چیز مورد شک و تردید است بی شک

  موضوع " حق " نیز دستخوش یک شکاکیت مفهومی می شود. به عبارت بهتر در این

 تعبیر به خاطر اینکه حق مربوط به مولفه های ماورای حس است پس نمی توان درک

درستی از موضوع حق داشت و لذا بهتر است که همه چشمانشان را برروی حقایق

 ببندند و تنها به قراردادهای اجتماعی که ملموسانه برای ادامه زندگی بشر تدوین

شده اند اکتفا کنند. یعنی برای آنکه صف بندی جدی ای در میان حق و باطل پدید نیاید

و انسان ها بتوانند در میان صلح کل زندگی کنند می بایست انسان ها از تصلب نسبت

به عقاید!!! صرف نظر کنند و نسبت به تمام ایده ها علی السویه رفتار نمایند. این طرز

 تفکر که می توان آن را اساس لیبرالیسم نیز دانست دچار خلط های مفهومی بزرگی

است. در ابتدا آنکه همیشه برای ایجاد صلح نیاز به رویکردهای یکسان در خصوص

مسائل حق و باطل نیست. معنای حقیقی تساهل، تسامح در ممشای رفتاری است ونه

 نادیده انگاشتن مبانی حق. امروز اسلام در جهان منادی صلح و برادری و زندگی

مسالمت آمیز ابنای بشر است بی آنکه پیروان آن عقاید خود را به کناری نهاده باشند.

از سوی دیگر مگر می توان نسبت به موضوعات حق و باطل علی السویه رفتار کرد.

 در حالی که بسیاری از حقانیت ها به علت فطری بودن در میان انسانها شناخته شده

است و از همه مهمتر بر اساس کدامین استدلال هرآنچه که در پنجه حس نباشد قابل

تصدیق نیست؟! از سوی دیگر همان قراردادهای اجتماعی که با عنوان " جبر " پدید

 آمده اند حقانیت خود را از کجا اختیار می کنند؟! از این روست که می توان گفت

 تقسیم حق بین همه یکی از ارکان سکولاریسم است. در واقع اگر حکمرانان بخواهند

 هر آن گونه که مایلند حکمرانی کنند چاره ای ندارند مگر آنکه مرزهای بین حق و

باطل را در هم شکنند تا بدین وسیله توجیهی برای اعتراضات و اعاده حق ها باقی نماند.

 با این حال هرچند در دین مبین اسلام دستیابی به ذات " حق " که همان ذات احدیت است

 غیر قابل تصور است اما راه های آشنایی با معرفت بسیار است. گو اینکه تمام حجت

 های بیرونی و درونی که در اختیار انسان قرار دارد برای حرکت وی به سوی شناخت

 حقیقت است. حضرت آیت الله حسن زاده آملی در ابتدا رساله "انه الحق" می فرمایند

 که بالغ بر 260 نقطه در قرآن پیرامون حق آمده است. جالب است که در معانی و

 تمهیدات مختلف که پیرامون مسئله حق بیان شده حق در بین صفات قرآن بالاترین صفتی

 است که قرآن خود را به آن متصف کرده است. لذا در نهایت باید گفت تعبیر همگانی

بودن حق یک تعبیر کاملا اشتباه و برآمده از روح و فرهنگ ماتریالیستی اومانیسم

 است. از سوی دیگر این تعبیر دستمایه خوبی برای اهمال حقوق مستضعفان از سوی

 مستکبران شده است تا در قفای آن به تضییع حقوق ضعفا بپردازند.