فهم حقیقت و بصیرت
از شاخصه های عمار یاسر، فهم حقیقت و داشتن بصیرت6 است:
الف) قبل از جنگ صفین
دفاع از امام بعد از سقیفه
نمود فهم و بصیرت دینی، درک زمان و دفاع از ولی در زمان مناسب است. زمانی که
شورای شش نفری، عثمان را بعد از عمر برای خلافت انتخاب کرد، عمار بن یاسر زبان
به اعتراض گشود و با قدرت بیانی که در دفاع حق مغصوب ولیّ مؤمنین داشت، به
اشتباه مهلک و بزرگ پیشین آنان هم اشاره کرد: «ای گروه قریش! تا کی این امر
(خلافت) را از خاندان پیامبر(ص) خارج می کنید، گاهی به این سوی و هنگامی به
آن سوی می برید و به این و آن می بخشید؟ با این وضع می ترسم از آنکه خدا به
کلی آن را از شما مسلمانان سلب کند و در غیر شما قرار دهد؛ چنان که شما در
غیر محلش نهادید».7
اگر چه کسانی که حمیت جاهلی در قلبشان بود، او را متهم کردند که از حد خود خارج
شده و در آنچه قریش صلاح کار خود می داند، دخالت کرده است؛ اما گفتار او، افکار
عمومی جامعه را به فکر فرو برد و آرمان های تحقق نیافته پیامبر(ص) را در جامعه بعد
از او تداعی ساخت که هنوز به اولین پیمانی که پیامبر(ص) میان آن ها برقرار ساخت ـ
مبنی بر برادر بودن مؤمنان به جهت سنخیت روحی که با هم دارند ـ ایمان نیاورده اند؛
از همین رو کلام حق عمار را که صحابه پیامبر(ص) بود و در امور دینی مردم سخن
می گفت، دخالت پنداشتند.
دفاع از امام در جنگ جمل
خطبه ای در فضایل امام(ع)
از دیگر دفاعیه های عمار بن یاسر از ولیّ مؤمنین، خطبه ای است که مردم را به همراهی
امام(ع) در جنگ جمل تشویق کرده است. او در این خطبه پس از حمد خدا و شهادت
به رسالت پیامبر(ص)، از ویژگی های امام علی(ع) چنین سخن گفته است:
«خداوند او را حفظ و یاری کند. مرا و پسرش را به سوی شما فرستاده، شما را امر
می کند که به سوی او بشتابید. پس به سویش بشتابید و تقوای خداوند را پیشه سازید
و او را اطاعت کنید. به خداوند سوگند، اگر می دانستم بر روی زمین انسانی عالم تر از او
به کتاب خداوند و سنت نبی وجود دارد، از شما نمی خواستم که به سوی او بشتابید و
با او تا مرگ پیمان نمی بستم. ای اهل کوفه! بر شما باد جهاد. پس به خداوند سوگند،
اگر زمام امور را [کسی] غیر از علی(ع) [به دست] بگیرد، به بلای بزرگی تبدیل می گردد
و خداوند می داند که من شما را نصیحت کردم و شما را به آنچه که با یقین به دست
آورده ام، امر کردم».8
او این سخنان را در جامعه ای بیان کرد که بر سر خلافت و حق مسلم امام علی(ع)
دچار اختلاف و نزاع شده بودند تا جایی که طلحه ها و زبیرها که همراه پیامبر(ص)
و امام علی(ع) بودند، امّ الفساد جامعه شده و جنگ به راه انداخته بودند. عمار که از
سوی امام مأمور به تشویق مردم به جهاد شده بود، از فضایل امام سخن می گفت؛
زیرا در زمان پیامبر(ص) احادیث بسیاری از فضایل امام علی(ع) به گوش مردم می رسید،
اما در فضای تاریک پس از پیامبر(ص)، همه فضایل امام علی(ع) به فراموشی سپرده
شده بود. این شیوه رفتاری عمار همان ولایت محوری و بصیرتی است که پایه های آن
از تقوا مستحکم گشته است. او ایمان خود را به یقین نسبت می دهد تا مردم را بیدار
کند که آیا به آنچه در عرصه فتنه انجام می دهند، یقین دارند یا به خاطر کیسه های زر
یا ترس از جان، امام را یاری نمی کنند؛ زیرا در فتنه ای که پس از پیامبر(ص) جامعه اسلامی
را فرا گرفت، بسیاری از مردم که سبب افتادن این پرده ظلمت بر روی وجود نورانی
امام علی(ع) و ولایتش و محروم شدن عالم از آن گشتند؛ عوامی بودند که دنیا آن ها
را به دنبال خواص جبهه باطل فریفت. او در پایان صحبت انذارگونه اش، آن ها را از
آینده ای خبر می دهد که در صورت یاری نکردن امام علی(ع) برای آن ها اتفاق می افتد.
این شیوه صحبت کردن، فهم عمیق و بصیرت خاصی را می طلبد و عمار این ویژگی را
دارا بود که وقتی از نظر ولی مؤمنین، مصلحت و موقعیت صحبت ایجاد شد، آشکار کردن
حقایق برای مردم بر عهده عمار نهاده شد.
خطبه ای در آگاهی بخشی وظایف مؤمنان در عرصه فتنه
در فضای مه آلود فتنه، چراغ مه شکن همان بصیرت است9 که سبب فاصله انسان ها
از طلحه و زبیر تا عمار می شود. این چراغ مه شکن را شاید بتوان به خطبه های عمار
نسبت داد که هم نشان دهنده بصیرت خاص او و هم روشنگری وی است. این دو، رابطه
اثر و مؤثری قوی ای دارند، آنجا که می گوید: «ای مردم! این پسر عموی پیامبرِ(ص)
شماست؛ همانا مرا به سوی شما فرستاده تا فریادرس شما باشم آگاه باشید طلحه
و زبیر به سمت بصره حرکت و عایشه را برای فتنه به همراه خویش کرده اند. آگاه باشید
که خداوند شما را به وسیله حق مادرتان و حق خویش مورد امتحان قرار داده است و
حق پروردگارتان، اولی و بزرگ تر است و گوش فرا دهید و اطاعت نمایید و به سوی خلیفه
خود و داماد پیامبرتان بشتابید. همانا اصحاب رسول خدا(ص) با او در مدینه بیعت کرده اند
و مدینه، خانه هجرت است و خانه اسلام. از خداوند می خواهم که شما را موفق گرداند».10
او در این خطبه در دفاع از حق پیامبر(ص)، از رابطه پسر عمویی و دامادی حضرت یاد کرده
و به شیوه خودشان استدلال نموده است که اگر کسانی که بر سر خلافت نزاع دارند، به
خاطر رابطهشان با پیامبر(ص) و به عزت اسلام، مقامی را برای خود ادعا کرده اند؛ امام
علی(ع) همان کسی است که در آغاز بنیان گذاری حکومت اسلام و قبل از آن و چه بسا
از دوران کودکی، با پیامبر(ص) ارتباط روحی عمیقی داشته و از تربیت پیامبر(ص) بیشتر
برخوردار بوده است؛ در حالی که آن ها قبل از آن، در کفر و جاهلیت به سر می بردند.
پس شأن او اجل از قیاس با آن هاست.
پس از آن به اقدامات دشمن در عرصه فتنه برای مقابله با ولایت و خارج کردن ولایت از مسیر
خود ـ که به دنبال آن، همه خوبی ها از جامعه خواهد رفت ـ اشاره کرده، برای گرفتن ولایت
از دست آن ها از مقبولات خودشان استفاده نموده، برای عموم مردمی که عایشه را
ام المؤمنین می دانستند، چنین سخن گفته است: «خدا میان حق مادرتان و حق خودش،
شما را امتحان می کند». در حقیقت با کنایه به این مطلب اشاره کرده است که اگر طلحه
و زبیر برای گرفتن خلافت، عایشه را نماد حقانیت خود کرده و نسبت به حق تشکیک ایجاد
می کنند، خداوند این خلافت را حق پیامبرش ساخت و پیامبرش آن را منحصر در وجود علی
بن ابی طالب(ع) کرد و حق پروردگار در اطاعت از علی(ع) و بیعت با آن حضرت است.
ب) در حین جنگ صفین
وقتی امیرمؤمنان علی(ع) تصمیم گرفت با معاویه مبارزه نماید، جمعی از نزدیکان خود را فرا خواند
و با آن ها مشورت کرد. عماربن یاسر از کسانی بود که در آن شرایط حساس به پشتیبانی از
حضرت پرداخت و صبر کردن در مقابل دشمن را به صلاح ندانست و دلیل جنگ با معاویه و
سپاهیانش را ـ در حالی که به ظاهر مسلمان بودند ـ چنین بیان نمود: «ای امیرمؤمنان! اگر
می توانی که حتی یک روز به تأخیر نیندازی، چنین کن. قبل از آنکه آنان آمادگی پیدا کنند و
رأی خود را بر مخالفت تو استوار سازند، بر ایشان وارد شو. آن گاه ایشان را به صلاح دعوت کن؛
اگر پذیرفتند، مقصود ما حاصل گردیده و اگر جز جنگ با ما تن ندادند، با ایشان خواهیم جنگید.
به خدا قسم، با ریختن خون آن ها و کوشش در جهاد با آنان، قرب پروردگار و کرامت نزد او را
درک می کنم».11 این سخنان در واقع اشاره به یک تاکتیک نظامی دارد و آن، روش غافلگیری
است که نشان دهنده هوش، دشمن شناسی و نوع مشاوردهی عمار بن یاسر است که همه
جوانب را به خوبی می سنجد و چنین بیان می کند که جنگ را باید به نوعی اداره کرد که از
جامعه اسلام محافظت شود تا دشمنان بر ایمان جامعه حمله نکنند و بر جامعه اسلام و ایمان
حقیقی پیروز نشوند؛ پس باید ابتدا جنگ را شروع کرد و به خاطر مصلحت کل آن را به تأخیر نینداخت.
سپس به امام(ع) پیشنهاد می دهد که آن ها را به صلاح دعوت کنند که اگر بپذیرند، مقصود آن ها
مبنی بر عدم جنگ و هدایت افراد و صلاح اسلامی حاصل شده است، اما اگر قبول نکردند و در ایجاد
فتنه و به هم ریختن جامعه اصرار داشتند، امام و یارانش فقط مأمور به بلاغ مبین هستند.
او که جهاد با این قبیله باطل را، عامل قرب به خدا می داند، مشاوره جامع به امام(ع) ارائه می دهد
و ضمن اعلام پشتیبانی، از چگونگی جنگ و چرایی آن نیز سخن می گوید. این فهم و بصیرت
عمارهاست که امام(ع) به جنگ رو می آورد؛ زیرا این بصیرت باید در یاران امام نیز که از حریم ولایت
دفاع می کنند، وجود داشته باشد تا بتوانند وظیفه خود را در زمان نیاز به خوبی تشخیص دهند.
از سوی دیگر وقتی کسی مورد مشورت امام(ع) قرار می گیرد؛ یعنی به درجه ای از بصیرت و تربیت
دینی رسیده که امام(ع) در میان جمعی از یاران، از او نظر خواهی کرده است تا دیدگاهش، اراده یاران
را قوی تر کند.
ج) در اواخر جنگ
وقتی عناصر فتنه در اواخر جنگ صفین، قرآن ها را بر نیزه کردند و این کتاب عظیم را تا حد یک
نماد کوچک برای جنگ و نزاع بر سر خلافت پایین آوردند؛ بعضی از ضعیف الایمان های طرفدار
حق یا به عبارت بهتر کسانی که بینش سیاسی و الهی نداشتند، دست از جنگ برداشتند و
جنگ را محاربه با قرآن دانستند؛ اما اندک کسانی مانند مالک اشتر و عمار بن یاسر به جهت
شناخت و بصیرتی که داشتند، آن را حقه ای از سوی دشمن یافتند. در حالی که افراد بی بصیرت
که تسلیم و فرمانبردار پروردگار نیز نبودند، قرآن های بر سر نیزه را نماد اعتقاد آن ها دانستند
و طرف مقابل را برادران مسلمان شمرده، ولی خدا را به پذیرفتن حکمیت ابوموسی اشعری مجبور
کردند.
در عرصه های دشوار و تنگنا های جنگ است که بصیرت خاص عمار روشن می شود؛ زمانی که
مطلع شد که حضرت امیر(ع) حکمیت را پذیرفته است، به امام گفت: «این پیمان را معاویه بر تو
ظاهر کرد.
هر کس به آن اقرار کند، هلاک شود و هر کس آن را منکر گردد، پادشاه می شود. ای ابالحسن!
تو را چه شده است که پس از کشته شدن صد هزار نفر از ما، به همان مرحله اول بازگشتیم؟
آیا قبل از جنگ این گونه نبود؟ اگر آن قوم، کافر و مشرک و منکر حق شما هستند، حلال الدم اند؛
پس بر ما جایز نیست که از جنگ با آنان دست بکشیم تا اینکه دین، تنها دین خدا باشد و به خدا
سوگند، آن ها ایمان نیاورده اند و جزیه ندادند و به امر خداوند برنگشتند و فتنه خاموش نشد» و
حضرت علی(ع) در پاسخ وی فرمود: «به خداوند سوگند که من نسبت به این کار ناراضی هستم».12
امام(ع) همه آنچه را که عمار با بینش سیاسی الهی خود می دید، درک کرد، اما گرایش مردم به
ظواهر و نداشتن بصیرت، امام(ع) را به خاطر در نظر گرفتن مصلحت مهم تر و از بین نرفتن اسلام،
به این کار وادار کرد. اگر امام جنگ با معاویه را ادامه می داد، همین یاران کور دل، امام را به داشتن
حب مقام و جاه متهم می کردند. همین عدم وجود بصیرت در میان یاران امام بود که معاویه توانست
در زمان خلافت خود، با ایجاد گروه جبریه مردم را به این سمت و سو بکشاند که اگر جامعه اسلامی
به خط اصلی ولایت خود نیفتاده، خواست خدا بوده است و ما از تقدیر و مشیت خدا راه فراری نداریم.
بنابراین عقاید باطلی که ناآرامی جامعه اسلامی را به دنبال دارد، به خاطر نداشتن بصیرت و قرار
ندادن ولایت در جایگاه خودش می باشد.
موقعیت شناسی
نگاهی به خطبه ها و سخنرانی های عمار، بیانگر این ویژگی منحصر به فرد در اوست که بنا بر
موقعیت آن زمان، گاه صراحت لهجه دارد و گاه با مقبولات خود آن ها، با آنان سخن می گوید و این
با حق گویی او منافات ندارد؛ زیرا در هر موقعیتی، نوعی از گفتار در جان آن ها رسوخ می کند و
حق و حقیقت، در پی رسوخ در دل مردم و منفعت برای آنان است که ماندگار می شود:
((کذلِک یضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأمّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَ أمّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْکثُ فِی اْلأرْضِ)).
13 خداوند در بیان حق و باطل، حق را مانند آب و فلز دارای ثبات و باطل را همچون کف سیلاب و
کف فلز محو شدنی می داند که کف به کناری می رود و نابود می شود، ولی آنچه به مردم سود
می رساند و در زمین باقی می ماند، حق است. این سودرسانی به مردم در صحنه حق گویی،
در گرو موقعیت زمانی آن است، که مؤمنان بر اساس ظرفیت قبول حق با صراحت لهجه سخن بگویند
و این صراحت لهجه، آن ها را از وظیفه مهم تر خویش باز ندارد، که جنگ صفین را به راه انداختند، گفتند:
«چرا وی را [عثمان] کشتید؟» عمار پاسخ داد: «برای نو آوری ها و بدعت های بد او». آن ها گفتند:
«او هرگز امر نو پدیدی را بدعت نکرد» و عمار پاسخ داد: «این را از آن رو گویند که او دست اینان را
به دنیا گشاده داشت و مال و منالشان داد؛ چنان که می خورند و می چرند و اگر کوه ها بر سر
ایشان فرو ریزد، پروایی ندارند».14
این صراحت گویی به راحتی برای مردم قابل فهم است؛ زیرا ریخت و پاش و فساد مالی عثمان برای
همه روشن شده بود و این شیوه دشمنان که به راحتی چشم جامعه را نادیده می گرفتند، به شعور
جامعه توهین می کردند و می گفتند او (عثمان) بدعتی نیاورد، شایسته صراحت گویی و اشاره کردن
به حقیقت وجودی آنان ـ که به چهارپایان شبیه است ـ می باشد.
یکی دیگر از مصادیق موقعیت شناسی را در جایی می توان یافت که عمار بر حقیقت تأکید می کند و
می گوید: «اگر ما را تا درختان خرمای هجر تعقیب کنید، باز هم یقین دارم که ما بر حق و شما بر باطل
هستید؛ کشته های ما در بهشت و کشته های شما جهنمی هستند».15 این صراحت لهجه در مقابل
دشمن، همان چیزی است که مردم را بر ثابت قدم بودن بر حق خود محکم می کند؛ اما گاهی اوقات
اوضاع جامعه و رخدادها و سنگین بودن هضم جریانات، می طلبید که عمار با مقبولات آن ها سخن بگوید،
برای مثال در فضایی که جنگ جمل به راه انداخته شد و عمار مردم را به جنگ با آن ها تشویق کرد،
از عایشه سخن به میان آورد و حق ام المؤمنین را با حق خدا قیاس کرد و گفت: «حق خدا که در رکاب
امامتان بجنگید، اولی است»؛ نمی توانست در آن شرایط علیه عایشه و همکاری او با سران پیمان
شکن با امام(ع) سخن بگوید؛ زیرا مردم جامعه به حکم امّ المؤمنین و همسر پیامبر بودن عایشه،
با امام(ع) در جنگ شرکت نمی کردند. بنابراین عمار از مقبولات آن ها بهره برد و گفت:
«آن ها می خواهند عایشه را علم کنند و شما را مورد امتحان قرار دهند، ولی حق پروردگارتان اولی است».16
در همه این جریانات، موقعیت شناسی، جامعه شناسی و دید روانشناسی عمار را که بر اوضاع
مسلط بود، می توان مشاهده کرد و بینش او را فراتر از یک صحابه و مجاهد یافت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
6. امام علی(ع) می فرمایند: «با بصیرت کسی است که بشنود، بیندیشد، نگاه کند و ببیند،
از عبرت ها بهره گیرد؛ آن گاه راه های روشنی بپیماید و به این ترتیب از افتادن
در پرتگاه ها دوری کند»؛ منتخب میزان الحکمه، ص 132.
7. اعیان الشیعه، به نقل از پیغمبر و یاران، محمدعلی عالمی دامغانی، ص 13؛ الجمل،
شیخ مفید، ص 262.
8. ر.ک: بحارالانوار، ج 31، ص 197.
9. از فرمایشات مقام معظم رهبری(مد)، 31/1/89.
10. الجمل، ص 263.
11. اعیان الشیعه، ج42، ص 212، به نقل از پیغمبر و یاران.
12. الامامه و السّیاسه، ابن قتیبه الدّینوری، ج 1، ص 145.
13. رعد (13): 17.
14. وقعه الصفین، نصرابن مزاحم المنقری، شارح: عبدالسلام محمد هارون، ص 527.
15. اسد الغابه، همان.
16. الجمل، ص 263.