قیام امام حسین علیه السلام ، تقابل حق وباطل
یکی از نشانه های بسیار سترگ رسالتهای بزرگ، جداسازی "حق" از
"باطل" است، در همه نمودهای حق و همه نمودهای باطل. هنگامی که
بنا بر زمینه ها و علتهایی حق پوشیده گشت، و اموری به نام "حق"
خود را عرضه داشت، و کسانی با بهره جویی از این نام پیش افتادند،
همواره نیروی حق کنار می رود و جولان باطل می گسترد.
و اگر حق از پایگاه عظیم و خورشیدی خویش فروافکنده شد،
و باطل میدان دار گشت، برای زندگی و انسان چه ارزشی بر جای
خواهد ماند؟
اینجاست که رسالت داران بزرگ، و خورشید سازان قرون و
اعصار آرام نمی گیرند، و برای زدودن سیاهیهای باطل به پا
می خیزند، تا فروغ دامنگستر حق دوباره جان گیرد و بر پهنه های
زیست انسانی بتابد، و خردها را روشن سازد، و جانها را زنده کند،
و حیات حیوانی و منحط را به حیات انسانی و متعالی بدل سازد.
از آغاز سلطنت اموی در دمشق، همه گونه زمینه سازی فراهم
آمد - به جز آنچه امویان از آن پیش کرده بودند که در تاریخ
معروف است - تا حق از پایگاه عظیم خودفرو افتد، و فروغ آن
نابود گردد، و باطل میدان دار و حاکم باشد، جاهلیت باز گردد و
"حزب اموی" پیروز شود. به خلافت رسیدن یزید (با کوششهای
مزورانه، و تهدیدها و تطمیعهای دربار اموی دمشق، و به شهادت
رساندن بزرگان اسلام، و چه بسا دخالت مرموز ایادی دربار
بیزانس، دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن)، بزرگترین دلیل
وقوع این فاجعه بزرگ بود، یعنی فروافکندن حق و نشاندن باطل
به جای آن، محو اسلام قرآنی و بازگرداندن جاهلیت سفیانی ...
در تاریخ بشر هیچ گاه فاجعه ای به این عظمت رخ نداده بود، که
کسی مانند یزیدپسر معاویه، در جای کسی مانند پیامبر آخر
الزمان و آورنده قرآن، حضرت محمدبن عبدالله (ص) بنشیند،
و به نام خلیفه و جانشین پیامبر خدا و نماینده "نظام قرآنی"
و مجری احکام قرآن بر مردم حکم راند، و سرنوشت اسلام و
مسلمانان را تعیین کند; موجودی پست و بی مقدار، در جای
بزرگترین انسان کامل سده ها و اعصار، اسیری دردست شیطان
، در جای تلاوتگر آیات قرآن و فریادگر توحید و عدل و احسان
، نقطه سیاهی سراسر پستی و تباهی، در جای خورشید فروغ
گستر آفاق تعالی و آگاهی، خمیره ای از ضلال جاهلیت، در جای
اشعه زلال هدایت ... و روشن است که پیامد این سقوط بزرگ
چیست: از میان رفتن همه آثار تربیت قرآنیو شیوع یافتن همه
اوضاع منحط جاهلی.
و در چنان هنگامه ای - هنگامه زوال ارزشها و افول آثار جهادها
و شهادتها - چه جای زندگی و سکوت بود، در آن تباهستان
تباهیزار حاکمیت یزیدی، و فجور و انحطاط و نیرنگ اشرافیت
مشرک جاهلی ... که "لعبت هاشم بالملک ..." را در گوشها
می خواندند ...؟ ! و آیا آن چه کس بود که می بایست پرچم
خورشید را برافرازد، و قله های کهکشان قرآنی را پرتو افشان
سازد، آیا حسین (ع) زنده باشد و اسلام مرده؟ آیا پسر علی
و فاطمه (ع) جان داشته باشد و قرآن به صورت جسمی بی جان
درآمده؟ این چگونه ممکن است؟ عالم مصری، شیخ محمد
محمد مدنی درست می گوید که فریادی از درون، هماره
حسین (ع) را مخاطب قرار می داد که: "ای فرزند پیامبر!
تو مرد میدان این مبارزه ای! ".
و آن امام شهیدان خود چنین می گفت:
"انی لا اری الموت الا سعادة، ولا الحیاة مع الظالمین الا برما." (1)
من اکنون خوشبختی را در مرگ می بینم، و از زندگی با این
ستمگران به تنگ آمده ام.
و می گفت:
"اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا، تنافسا فی سلطان
ولا التماسا من فضول الحطام، ولکن لنری المعالم من دینک،
و نظهر الاصلاح فی بلادک، و یامن المظلومون من عبادک ..." (2)
خداوندا! تو خود می دانی که قیام ما برای آن نیست که به
حکومتی برسیم یا چیزی از مال و متاع دنیا به چنگ آوریم،
بلکه ما می خواهیم راه روشن دین تو را به همگان نشان دهیم،
و شهرها و آبادیها را از چنگ فساد رها سازیم، تا مظلومان
ستمکش نجات یابند و ...
پس رسالت جداسازی حق از باطل و عدل از ظلم به منظور
پایداری حق و عدل و نابودی باطل و ظلم - همواره - رسالتی
عظیم است، و عاشورای عظیم تجلی تام ادای این رسالت است.
به هراندازه فاجعه قرار گرفتن یزید در جای حضرت محمد (ص)
بزرگ است، و ظلمات آفرین، و جاهلیت زنده کن، به
همان اندازه حرکت بیداری آفرین عاشورا بزرگ است ...
عاشورا دست بلندی است که از افق شهادت کربلا برآمد، و تا
قله خورشید فرا رفت، و تا هماره تاریخ برفراز ماند، و سیاهیهای
جاهلیت از نو جان یافته را - در همه ابعاد الحادو ظلم و فجور و
ظلالت و بیخبری - از چهره خورشید اسلام و قرآن فرو شست
. عاشورا فریادی است که برای همیشه خواب غفلت را از سرهای
شورگستران آبادیها و افقها بیرون کرد. عاشورا برای همیشه حق
را از باطل جدا ساخت، تا دیگر یزیدیان عصرها نتوانند، با پوشش
اسلام، جاهلیت را زنده سازند، چه جاهلیت کهن و چه جاهلیت نو.
السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین و
علی اصحاب الحسین